تماشا حیف باشد بی رخ دوست


که جانان نبود و گزار بینم

بروی گل توان دیدن چمن را


چو گل نبود چه بینم ؟ خار بینم

روای رضوان تو دانی و بهشتت


مرا بگذار تا دیدار بینم

فرو گویم به چشمت قصهٔ خویش


اگر آن مست را هشیار بینم

چنین کافتاد خسرو در ره عشق


ره بیرون شدن دشوار بینم